بچه‌ها نقاشيهايي مي‌کشيدند که مثل آن کمتر پيدا مي‌شد. در بين بچه‌ها نقاشي بود که هر نوع نقاشي را مي‌کشيد. يک بار شب عاشورا جمال که بچه مشهد بود گفت:«يک تابلو براي فردا مي‌خواهيم که پرچم داشته باشد». بچه‌ها پيراهنهاي سفيد را به يکديگر دوختند وبلافاصله چند خيمه و صحنه عاشورا را روي آنها کشيدند. کار تا آخر شب ادامه داشت. صبح هرکس آن را مي‌ديد به گريه مي‌افتاد. در اردوگاه افرادي بودند که هرچه اراده مي‌کردند، به تصوير مي‌کشيدند. |